یک خاطره تلخ
یک خاطره تلخ
چند سال پیش برای کارشناسی یک نسخه قدیمی و تطبیق جا با نسخه عازم اطراف کازرون شدم ، پس از رسیدن و دیدن نسخه مذکور که تقریبا ازبین رفته بود به اصالت و درستی آن پی برده و همراه یابنده آن راهی مکان پیدا شدنش شدیم . حدود دوساعت و نیم کوهنوردی با شیب تند و خستگی به ورودی یک غار که از دید پنهان بود رسیدیم ، راهنمای من که یک فرد بومی بود و بیشتر وقت ها در کوه بدنبال عسل و گیاهان کوهی می گردد اینجا را بطور اتفاقی پیدا کرده که ورودی ان به اندازه یک سوراخ روباه بوده و بخاطر کنجکاوی ، دهانه را حفاری می کند و متوجه میشود که آن یک غار بزرگ است .
وقتی برای اولین بار نسخه ی پوستی را بررسی کردم برایم کمی غیر عادی بود چون نقشه دارای علایم و نشانه های دقیق و درست بود ولی در مرکز نقشه که همه چیز به آن ختم میشود علامت یک قلب که یک تیر در آن فرورفته نگاشته شده بود ( دقیقا مانند قلبهای عشاق امروزی که یک تیر وسط آنهاست ) این مسئله باعث شک و تردید من شده بود ولی چون از اصالت نسخه مطمئن بودم بدنبال کشف راز آن رفتم .
در بین راه کمی با راهنما یا همان یابنده نسخه حرف زدم و از چگونگی موقعیت منطقه و نحوه پیدا کردن نسخه سوال کردم ، او ابراز نمود ، یک روز که طبق معمول در کوهای اطراف روستای خود درحال جستجو جهت یافتن کندوی عسل بوده بطور اتفاقی یک جوجه تیغی را درحال ورود به داخل یک سوراخ کوچک می بیند . وی هم از روی کنجکاوی خم شده و داخل آن ورودی را بررسی میکند و بلافاصله می بیند که آن داخل یک فضای بزرگ است و دهانه ی ورودی با خاک دست ریز پر شده است . حدس میزند که به احتمال زیاد این ورودی بدست جانوران باز شده و تصمیم میگیرد تا درب ورودی را کمی وسیع کرده تا بتواند راحت داخل آن غار شده و از نزدیک به وارسی بپردازد . طبق گفته ی او پس از گشاد کردن ورودی ، داخل آن غار شده و با تجهیزات کم مشغول جستجو و بررسی اطراف می شود .
پس جستجوی اطراف طبق گفته ی او مقداری اشیا ناچیز از قبیل ظروف بی ازش و سفالهای شکسته و یک خنجر پیدا میکند . البته ادعا کرد که همه را بمبلغ ناچیزی فروخته و بدلیل نبود امکانات و صعب العبور بودن آن غار دیگر به آنجا نرفته .
وقتی بپای آن غار و درب ورودی رسیدیم تقریبا ادعای آن مرد برایم تایید شد چون هرچه در مورد نشانه های ورودی گفته بود درست بنظر امد . با کمی سختی از ورودی عبور کرده وارد محوطه وسیع غار شدیم آنجا تاریکی عجیبی بود فقط کمی نور از ورودی میتابید با روشن کردن هدلایت و چراغ دستی کمی فضای آنجا روشن و اطراف ما مشخص شد . ورودی غار به اندازه ی یک درب اتاق معمولی بود ولی بدلیل ریختن خاک از دو طرف مسدود شده و از انظار مخفی مانده بود . اولین چیزی که نظرم را جلب کرد کف غار بود که به اندازه ی ده سانت غبار یا خاکستر پوشانده شده بود یعنی هرجا پا میگذاشتم رد پام آنجا میماند . چند طاقچه روی دیواره ی غار کنده شده بود و جای مشعل های قدیمی هم بچشم میخورد . محوطه ی اولیه غار مانند یک سوله وسیع و سقف آن بلند بود وسط محوطه یک حوض ساروجی ( نوعی ملات سخت و محکم که بسختی سیمان میباشد ) قرار داشت که لبه ی آن حدودا بیست سانت بلندی داشت داخل حوض تا لبه پراز خاک رس الک شده بود ، دقیقا بالای آن حوض یک سلسله زنجیر قطور آویزان بود البته در ارتفاع بلند ، سقف بصورت بدی سیاه و براق بود و دلیل آن چرب بودن پوشش سقف می باشد . انتهای محوطه به یک سکوی بلند و پهن منتهی میشد و آن سکو به یک سکوی دیگه بصورت پلکان بزرگ ختم میشد . آخرین سکو که سومین سکو بود نزدیک سقف در عمق زیاد و در تاریکی مطلق قرار داشت . هوای داخل غار کمی سنگین و بوی نای کهنه حکمفرما بود .
پس از بازرسی محوطه پایین و مشاهده مقداری سفال و کوزه های شکسته ، تصمیم گرفتم که بالای سکوی اول رفته و جایی که نسخه پیدا شده بود بازرسی کنم .
یابنده نسخه محل پیدا شدن نسخه را کنار سکوی اول و داخل یک طاقچه کوچک که در دیواره غار کنده شده بود نشانی داده بود پس از راهنمای مجدد بکمک او از سکوی اول بالا رفتم . ارتفاع دیواره سکو حدودا دو متر بود و بالارفتن از آن کمی سخت بود . اول سطح سکو که ده تا دوازده متر پهنا و حدود بیست متر درازا داشت بررسی کردم چیزی بجز چند تکه سفال و مقداری سنگ بچشم نمیخورد . بعد از کاووش بسمت طاقچه که در دیوار غار بودرفتم طاقچه بصورت یک دریچه به ابعاد پانزده در بیست سانتی متر دهانه داشت ولی با عمق زیاد بود . به وسیله چراغ دستی داخل ان را نگاه کردم چیز بخصوصی وجود نداشت . سمت دیگر غار یک طاقچه بزرگتر بود که آن هم خالی بود و بخاطر همین تصمیم گرفتم که بالای سکوی دوم رفته و آنجا را بررسی کنم .
دیواره سکوی دوم کمی کوتاه تر از دیواره اولی بود . با یک خیز لبه ی آن را گرفته وبالا رفتم . طبق گفته همراه من او فقط تا بالای سکوی اول رفته بود و آن هم بخاطر مشاهده دریچه که نسخه در آنجا قرار داشت . در بین راه صعود از کوه وقتی در مورد نحوه پیدا شدن نسخه سوال کردم این گونه توضیح داد که پس از جستجوی محوطه کف غار و پیدا کردن آن اشیا اطراف را هم با چراغ قوه بررسی کرده و تنها چیزی که به چشمش خورده ، آن دریچه که توی دیوار کنار سکوی اول بود وبخاطر همین بالا رفته و داخل دریچه را بررسی نموده . طبق گفته او اول یک شی استوانه ای دیده بود که باتلاش زیاد از عمق دریچه بیرون آورده بود . استوانه در واقع یک چوب بامبو یا همان خیزران ولی باقطر زیاد که حدودا قطر آنرا هشت سانت و طول آن سی سانت توصیف کرده بود ، دو سر آن با یک مواد موم مانندی پلمپ شده بود که نسخه داخل آن قرار داده بودند . بدلیل وجود آن موم و نرسیدن هوا به داخل محفظه نسخه کمی سالم مانده بود .
بعد از اینکه بالای سکوی دوم قرار گرفتم سطح آنجا را ناهموار و کوچکتر از سطح سکوی اول دیدم اینجا هم چیز قابل ملاحظه ای به چشمم نخورد فقط تکه های سنگ بزرگ و کوچک با مقداری سفال شکسته .
زمانی که از سکوی دوم ناامید شدم تصمیم گرفتم بالای سکوی سوم که آخرین سکو بود رفته و آنجا را بررسی کنم شاید جوابی برای آن همه سوال وپرسشی که به ذهنم هجوم آورده پیدا کنم . سکوها بترتیب که بالا میرفتم کوچکتر و کوتاه تر میشدند و به همین دلیل راحت تر میشد بالا رفت . لبه سکوی سوم را گرفته وبالا رفتم چراغ دستی و هد لایتم را تنظیم کردم و اطراف را از نظر گذراندم . اولین چیزی که نظرم را جلب کرد یک سکوی کوچکی بود با ارتفاع کم ، بطرف آن سکو رفتم و چراغ دستی را بطرفش گرفتم نور چراغ باعث شد چیزهایی را روی سکو ببینم ، وقتی نزدیک شدم و خوب نگاه کردم سه جنازه کنار هم دیدم البته بصورت اسکلت چون مقداری گرد و غبار و خاکستر روی آنها را پوشانده بود درست نمیشد تشخیص داد ولی زمانی که خوب تماشا کردم فهمیدم سه اسکلت کنار هم قرار دارند .
همانطور که دوستان بخاطر دارند ، وقتی برای اولین بار نسخه ی مذکور را نگاه کردم چیزهای زیادی مشاهده کردم و همه علایم درست و قابل قبول بود ، تنها چیزی که غیر عادی و مشکوک بود آن قلب تیر خورده در وسط نقشه بود . وقتی سه اسکلت را خوب نگاه کردم متوجه یه موضوعی شدم و آن هم این بود که این سه جنازه متشکل از یک مرد و یک زن و یک کودک پنج یا شش ساله بود و می شد حدس زد که یک خانواده بودند . هر سه بصورت دراز کش و دستها روی سینه قرار داشتند استخوانهای آنها بمحض دست زدن پودر می شد . در قسمت پشت جمجمه ی مرد یک سوراخ وجود داشت که به اندازه ی یک ته استکان بود و این بمعنی آن بود که مرد را با یک ضربه جسم سنگین و یا شی فلزی بقتل رسانده بودند . اسکلت بعدی که یک زن بود و از موهای بلند و شانه ی کم عرضش می شد تشخیص داد بدون هیچ آسیبی بخواب ابدی رفته بود شاید او را مسموم ویا خفه کرده بودند . اما اسکلت بعدی که برام خیلی درد آور بود و میان دو اسکلت قرار داشت بعد از کاوش زیاد نوک یک تیر یا همان سب درست در میان استخوانهای سینه او پیدا کردم وقتی دقیق شدم نوک تیر را در سمت چپ قفسه ی سینه ی کودک دیدم و اینجا بود که فهمیدم آن قلب تیر خورده که در وسط آن نسخه بود به معنی چی هست .
وقتی به راز قلب تیر خورده در نسخه پی بردم ، تازه متوجه موضوع اصلی نسخه شدم چون محتوای آن ربطی به گنج و دفینه نداشته وبخاطر همین هیچ علامتی و یا نشانه ی که دال بر وجود جنس بر روی نسخه نبود . فکرم معطوف به آیین های باستانی و مراسم قربانی کردن انسانها شد . در ایران باستان مذاهب و آیینهای زیادی تاخت و تاز میکردند و هرکدام رسوم و سنتهای خود را داشتند . البته سه آیین باستانی ایران یعنی مهری ، میترایی و آیین زردتشت که این سه آیین از فرقه هایی که قربانی کردن را مرسوم داشته اند جدا بودند .
پس این نسخه مربوط به یک مراسم قربانی کردن باستانی و در کل سندی است از یک جنایت محسوب می شود . براستی وقتی بفکر آن سه اسکلت و بخصوص آن کودک می افتم قلبم بدرد می آید که چه اتفاق دردناکی برایش افتاده ، چگونه قلب او هدف تیر قرار گرفته ، چه اعتقادی بوده که اینگونه جنایاتی بوقوع می پیوسته . با گذشت چند سال ازین جریان هنوز فکرم گاهی درگیر آن خاطره ی تلخ می شود .
پس از پی بردن به راز آن نسخه و متاثر شدن از سرگذشت غم انگیز قربانیان از بالای سکوها پایین امده و به یابنده ی نسخه حالی کردم که در این محل بجز آن اشیایی که خودش پیدا کرده بود چیز دیگری نیست و بهتر است در ورودی را ببندیم تا باعث گمراهی دیگران نشود . به کمک همدیگر با چند عدد سنگ بزرگ مدخل غار را بسته و مقداری خاک دست ریز روی آنها ریخته و اینچنین ورودی غار بسته شد . شاید تا چند سال ، آن غار و ارواح مردگان آنجا در آرامش و دور از گزند آدمهای کوردل خواهند بود .