لحظه های اضطراب
حدودا سه سال پیش از طریق یک دوست که مهندس "ر" نام داشت و از قبل کارهایی باهم انجام داده بودیم در جریان کاری قرار گرفتم . این دوست من یک شریک کاری توی استان خوزستان داشت که بقول خودش خیلی دم کلفت بود و برای خودش برو و بیایی داشت چند نفر نوچه و پیشکار زیر دستش بودند . در اینجا از اسم و مقامش صرف نظر کرده به نام حاجی معرف حضور شما می شود . مهندس "ر" وقتی داشت مرا در جریان کار قرار میداد یک نکته را متذکر شد که حاجی اول میخواهد با تو یک مصاحبه داشته باشد که اگر توافقی حاصل شد ، مسئولیت انجام کار را بعهده شما خواهد گذاشت . من هم که طبق معمول از این مصاحبه ها واهمه ای نداشتم قبول کردم ، تنها یک مشکل بود و آن هم قرار ملاقات در شهر اهواز باید انجام میگرفت ، که من راضی نبودم این همه راه و زمان هدر بدم تا حاج آقا مرا برانداز کرده موافقت یا مخالفت خود را اعلام کند . بعد از چند بار تماس با حاجی آقا که توسط مهندس "ر" انجام گرفت توافق شد که هزینه ای برای رفت و برگشت من در نظر گرفته شود تا بقول معروف اگر من در مصاحبه رد شدم و برگشتم مبلغ هزینه بمن پرداخت شود و اگر قبول شدم چیزی بابت هزینه نخواهم گرفت و بکار اصلی مشغول گردم . چون معمولا با خودروی خودم جایی نمیرفتم قرار شد با ماشین مهندس" ر" بسمت شهر اهواز حرکت کنیم . دقیقا صبح روزی که برنامه ی حرکت ما بود ماشین مهندس "ر" خراب شد